میخوام شبیه خدا بشم
همیشه با خودم فکر میکنم که این خیلی خوبه که بشی شبیه خدا مثلا زود ببخشی، زود دست بگیری، هیچ توقعی در قبال محبتهات نداشته باشی، بی منت محبت کنی، ببخشی و ببخشی و ببخشی….
تصمیم گرفتم تمرین کنم تا بشم شبیه خدا. اتفاقا جریان رو به خانوادم هم گفتم تا بشن شاهد عهد و میثاق من? که ای کاش این کار رو نمیکردم? حالا جریان رو برات تعریف میکنم.
روز اول به خوبی و خوشی سپری شد و من در حال تزکیه نفس بودم. میدونی وقتی که بیفتی تو کار تزکیه اونم از این طریق، فایده های زیادی داره مثلا خدات رو بهتر میتونی بشناسی.
بله! از طریق خدا هم میشه خدا رو شناخت همون طور که تو دعا هم هست ? بک عرفتک یعنی بتو شناختم تو رو
خلاصه تزکیه ما رسید به روز سوم! چشمتون روز بد نبینه… یعنی در تک تک اعضای خانوادم شیطان رخنه کرده بود. ??
روز اول با تمام سختی هایی که کشیدم تا برگه میثاقم رو پاره و پوره نکنم، گذشت.
شاید کنجکاو بشی که چکارها کردن باهام. من یه چشمه ش رو بهت میگم.
از بیرون که برگشتم یه سلام گرمی به اعضای خانواده کردمو رفتم تو اتاق! بعد از دو ثانیه اتاقم رو ترک کردم. چون فکر میکردم اتاقم رو اشتباهی رفتم!
یعنیییییی این اتاق که تبدیل به بازار شام شده، متعلق است به من!؟؟!?
سنگینی نگاهای تیزی رو احساس کردم. برگشتم به سمت نگاه که دیدم خواهرزاده سه ساله بنده به همراه مادرگرامیشون و عزیزجانشون (مادربزرگ) به من با یک لبخنده کاملا ملیح نگاه میکنن. رفتم جلو تا ترتیب شیطان کوچک خانواده رو بدم که برگه میثاق در مقابل چشمانم ظاهر شد و من عصبانیتم رو قوووووورت دادم و با لبخندی جمع گرم خانواده رو ترک کردم و به داخل اتاقم رفتم.
نفس عمیق کشیدم بهتره بگم آهِ عمیقی کشیدم و بعد یه یا علی و تمیز کردن اتاق!!
این جنس اتفاق ها مدام تکرار میشد. جالب هم این بود که من نه تنها که باید گذشت میکردم بلکه باید پاسخم مهربونی می بود. یعنی گذشت کردنش دیگه عادت شده بود ولی مهربونی خیییییلی سخت بود.
به کسی پاسخ مهربونی و با محبت بدی که بهت بدی میکنه…. کار حضرت فیله بخدا?
حالا از همه این ها بدتر و سخت تر که موجب شد در ششمین روز از تزکیه، میثاقنامه رو دفن کنم وقتی بود که گذشت میکردم…. پاسخ مهربانی میدادم…. وقتی ازشون درخواستی یا کمکی یا ندایی، حرفی میزدم، اونها یا بی تفاوت بودن یا میگفت به ما چه یا میذاشتن ده قرن بعد انجامش میدادن؟!
دیگه این یعنی جهنم! و من با فریاد به اعضای خانواده میگفتم که میثاقنامه دفن شد.
و اعضای خانواده هم تا دو روز جلوی من پیداشون نمیشد بخاطر حکم قصاصی که براشون درنظر گرفته بودم?
یه شب مادرم پیشم اومد و یه حرف خیلی مَشتی بهم زد که واقعا آویزه گوشم شد.
مادرم: ببین دخترم! گفته بودی میخوای شبیه خدا باشی و زودببخشی و… ما هم با نقشه تصمیم گرفتیم بهت بگیم که فقط ذات خداست که با اینکه هر بار بی وفایی از بنده هاش میبینه ولی باز هم خوب جوابشون رو میده. تو خوبی میکردی و ما بدی حتی در قبال خوبی هات هم ما یا بی تفاوت بودیم یا تکه پرانی میکردیم. یا اگه کمکی میخواستی جوابتو نمیدادیم یا دیر کاری که گفته بودی رو انجام میدادیم ولی دیدی که نتونستی حتی یه ماه هم تحمل کنی ولی خدای ما از هزاران بنده چنین رفتارهایی رو میبینه ولی بازم به دعاها و صدازدن های بنده هاش جواب میده. همون جایی که میخونی : الحمدلله الذی ادعوه فیجیبنی، و ان کنت بطیئا حین یدعونی، و الحمدلله الذی اسئله فیعطیتی، و ان کنت بخیلا حین یستقرضنی….
معنی دعا رو که فهمیدم فقط گریه میکردم.
ستایش مخصوص خداوندی که میخوانم او را پس جواب میدهد به من اگرچه درنگ کننده هستم هنگامی که مرا فرامیخواند. و ستایش مخصوص خداوندی که از او درخواست میکنم و اگرچه تنگ چشم هستم هنگامی که از من قرض میخواهد….