مگه کاری جز این میتونم بکنم؟؟
تو یکی از شب های قدر دوست دوران راهنماییم رو دیدم. با پسر گُلش اومده بود. دیدم بارداره. خیلی خوشحال شدم و کنارش نشستم تا یادی کنیم از دوران دوستی.
همین طور حرف حرف حرف تا رسیدیم به نگرانی های یک مادر در دوران بارداری?
فاطمه میگفت: بچه اوردن تو این دوره و زمونه خیلی سخته…. خیلی نگرانی داره… همش میترسم بچم مریض بدنیا بیاد یا ناقص بدنیا بیاد….
فاطمه شروع کرد به تعریف کردن داستان خواهرشوهرش و بچه تازه متولد شده ش…
خواهرشوهرم تو دوران بارداری ، دکتر بهش گفت جنینت هیچ مشکلی نداره تا اینکه موقع زایمان شد. ماماها وقتی بچه رو بدنیا میارن یه لحظه همه به بچه نگاه میکنن اونم با تعجب? مادره هم خیلی میترسه و نگران میشه. بهشون میگه حتما حتما باید بچه رو ببینم و آخر سر هم بچه رو دید…. بمحض اینکه بچه رو دید شروع کرد به زدن خودش??
از فاطمه پرسیدم: خب بقیه ش؟؟ بچه چه مشکلی داشت؟؟
فاطمه گفت: بچه لب شِکَری بوده. بالای لب و اینا نداشت. خواهرشوهرم خیلی سختی کشید. وقتی نگاه میکنی بهش کاملا متوجه شکسته شدنش میشی?
حالا فاطمه با کلی نگرانی بهم زل میزد و میگفت میترسم بچه من هم مریض باشه. بهش گفتم نهههههه این حرفارو نزن…. توکل کن به خدا. بچه ت رو نذر اهل بیت بکن، بسپار به خودشون. توکلت به خدا باشه?
فاطمه هم گفت: مگه کاری جز این میتونم بکنم؟؟
رفتم تو فکر. مفاتیح رو که باز کردم، چشمم افتاد به این فراز از دعا:
《من این لی الخیر یا رب، و لایوجد الا من عندک، و من این لی النجاه، و لاتستطاع الابک؛ از کجاست برای من نیکی ای پروردگار من و یافته نشود جز از پیشگاه تو، و از کجاست برای من رهایی و میسر نشود جز به یاری تو》